جمعه, 4ام فروردین, 1402
منبع این مطلب زیتوننویسنده مطلب: داریوش محمدی
توضیح: درج مقاله ای که ذیلا خواهید خواند به معنی تایید همه نظرات نویسندگان مربوطه نیست. اما ۶ ماه پس از آغاز جنبشی که سراسر کشور را فراگرفته و صدها کشته و هزاران زخمی و اسیر برجای گذاشت، تاملی بر نقاط ضعف و قوت این جنبش و چشم انداز آینده، لازم و مفید است. توصیه میشود که برای قضاوت، بهتر است مقاله را کامل مطالعه کنید:
«خیزش مهسا» به روایت سه جامعهشناس برجسته
سال ۱۴۰۱ در حالی بهپایان میرسد که گفتوگوی کوتاهی از لوئیشانزدهم و یکی از درباریانش بارها و بارها در شبکهها و رسانههای اجتماعی فارسیزبان امیدوارانه همرسان شد.
– این یک شورش است؟
– نه عالیجناب! این یک انقلاب است.
اینهمرسانیها و مشقکردن نامِ انقلاب در رسانههای اجتماعی، بسیاری از تحلیلگران و رسانههای جریان اصلی را هم وسوسه کرد تا دستودلبازانه از «انقلاب» و «وضعیت انقلابی» بگویند. جدالِ شوراهای گذار و منشورها و رهبری، رویای «فردای براندازی» را برای خیلیها امروزی کرد.
در این میان -دستکم- سه تن از برجستهترین صاحبنظران جنبشهای اجتماعی و انقلابها برداشتها و تحلیل متفاوتی از اعتراضات پس از مرگ دلخراشِ مهسا ژینا امینی داشتند و اگرچه برای رساندن آن به گوش مخاطبان تلاش کردند اما کمتر شنیده شدند.
سعید مدنی، جامعهشناس و پژوهشگر جنبشهای اجتماعی، آصف بیات، جامعهشناس و متخصص جنبشهای اجتماعی و استاد دانشگاه ایلینو در آمریکا، و جکگلدستون جامعهشناس، مورخ و متخصص مطالعات انقلابها و جنبشهای اجتماعی، در نوشتارها و گفتارهای نسبتا بلندی نوشتند و گفتند که ایران در یک «وضعیت انقلابی» قرار ندارد و ما شاهد یک انقلاب نیستم.
آنچه در ادامه میخوانید گزارش کوتاهی از نظرات این سه صاحبنظر برجسته دربارهی ماهیت اعتراضات ۱۴۰۱، نقطه ضعف اصلی و آیندهی احتمالی آن است. این سه جامعهشناس تألیفها و آثار متعددی در زمینه جنبشهای انقلابی دارند. متن کامل نوشتههای سعید مدنی و آصف بیات در زیتون و گفتوگوهای جک گلدستون در آسو و یورونیوز منتشر شده است.
خبر بد؛ انقلاب نبود، اعتراض بود
یکماه پس آغاز اعتراضات به قتلِ مهسا/ژینا امینی جک گلدستون در گفتوگویی یا یورونیوز تأکید کرد که برای رسیدن به مقدمات یک انقلاب «فاصله داریم» و «تنها زمانی اعتراضات به انقلاب منجر میشود که معترضان در طول زمان قدرت پیدا کنند».
چهار ماه بعد جک گلدستون در گفتوگو با آسو برای قرار گرفتن در یک «وضعیت انقلابی» شرطهایش را برشمرد و گفت «اگر هر پنج شرط محقق بشود، یعنی بحران انقلابی داریم، یا اصطلاحاً در وضعیت انقلابی هستیم». اما این پنج نشانه گلدستون هیچکدام در مورد اعتراضات ۱۴۰۱ در ایران بهتمامی وجود ندارد. یعنی حکومت ایران بحرانزده نیست و مشروعیتش را نزد همهی مردم از دست نداده است. مردم آنچنان به خیابان نیامدهاند تا اعتراضات گسترده کشور را فلج کند. معترضان در ساختار قدرت متحدانی ندارند که نشان دهند حامی حکومت نیستند. نشانهای از تردید در نیروهای مسلح بهچشم نمیخورد و یا به معترضان نپیوستهاند. و سرانجام نیروهای خارجی یا با معترضان همراهی عملی نکردهاند و یا هنوز هم حاکمی حکومتاند و چهبسا کشورهایی مانند روسیه در حمایت از آن هم دخالت کنند.
آصف بیات هم، پنجماه پس از آغاز اعتراضات در زیتون نوشت که وجود «وضعیت انقلابی» را در این برهه در ایران رد میکند. از نظر او «قدرت دوگانه»ای که در آن یک نیروی انقلابی سازمانیافته با حمایت میلیونها نفر در مقابل دولت در حال فروپاشی و نیروهای امنیتی متفرق قرار بگیرد، شکل نگرفته «بلکه آنچه امروز شاهد آن هستیم، برخاستن یک جنبش انقلابی با الگوی اعتراضی، زبان و هویت خاص خویش است که میتواند جامعه را به یک مسیر انقلابی رهنمون شود».
سعید مدنی نیز مقاله تحلیلی بلندی را از داخل زندان برای انتشار به زیتون-و چند سایت دیگر- فرستاد و در آن اعتراضات اخیر را «کنش جمعی اعتراضی» خواند؛ خیزشی که «انقلاب» نیست اما اگر هویت و سازمان خود را بیابد میتواند به یک جنبش تبدیل شود. «شورش، انقلاب، خیزش و جنبش مهمترین کنشهای جمعی اعتراضیاند و هر کنش جمعی اعتراضی میتواند به انقلاب یا جنبش تبدیل شود».
او معتقد است «اعتراضات در وضعیتی میان شورش و جنبش قرار دارند و لذا برای نامیدن آن واژۀ «خیزش» (uprising) پیشنهاد میشود». مدنی با طرح چند سوال میپرسد «آیا خیزش «مهسا» قادر به ادامۀ حیات خود تا ارتقا به «جنبش انقلابی» خواهد بود؟ آیا این خیزش توانایی شکل دادن و تدوین یک ایدئولوژی یا هویت انقلابی -که از الزامات وقوع هر انقلابی است- را خواهد داشت؟ آیا تصور ذهنی نیروهای پیشبرندۀ این مجموعه کنشهای اعتراضی، به ویژه جوانان، از خیزش به مثابۀ یک انقلاب سیاسی و اجتماعی است؟
از نظر سعید مدنی «بدون پاسخ به این سوالات بسیاری سوالات دیگر نمیتوان عنوان انقلاب را برای اعتراضات اخیر به کار گرفت». او سپس بهزعم خود به این سوالات پاسخ میدهد و آب پاکی را روی دست مخاطبان انقلابی میریزد «علاوه بر شواهدی که نشان میدهد با وجود نارضایتی بالا و گسترده شرایط وقوع انقلاب تا اطلاع ثانوی در جامعه ایران مهیا نیست، درعین حال انبوهی از ادبیات سیاسی و جامعه شناختی در سطح جهانی نیز وجود دارد که موید ناموفق بودن جنبشهای انقلابی و اعتراضات خشونتآمیز در رسیدن به نتایج مطلوب به ویژه عدالت، دموکراسی، توسعه و امثال آن است که تجویز انقلاب را برای جوامع در برابر سوالات جدی قرار میدهد».
جک گلدستون هم کم و بیش بر همین نظر است. او با استناد به یک پژوهش جدید میگوید «میزان موفقیت جنبشهای همراه با خشونت حدوداً یکچهارم شده و میزان موفقیت اعتراضهای خشونتپرهیز کمتر از نصف. درنتیجه، به نظر میرسد این نظریه که اعتراضهای خشونتپرهیز عموماً به ثمر مینشینند دیگر درست نیست. این میتواند به دو دلیل باشد. یکی اینکه حکومتها یاد گرفتهاند با اعتراض مردمی چطور مقابله کنند. علت دیگر این است که جنبشهای اعتراضی در سالهای اخیر، که به کمک اینترنت راه میافتند و رهبر و پیادهنظام سازمانیافته ندارند، آسانتر سرکوب میشوند. در واقع، این نوع اعتراضهای بیرهبر خودجوش برای شروع و راهانداختن یک جنبش انقلابی خوب است، اما برای مقاومت در برابر سرکوبْ زیاد مؤثر نیست».
Z کافی نیست، Y هم باید بیاید
در حالیکه بسیاری از تحلیلگران حضور پرشور و برجسته دهه هشتادیها را در اعتراضات ۱۴۰۱ میستودند، این سه صاحبنظر برجسته گفتند و نوشتند که حضور نسل زد در این اعتراضات کافی نیست و تا وقتی که ناراضیان ۲۵ تا ۴۵ سال ایران به اعتراضات نپیوندد، «اتفاقی نمیافتد».
گلدستون میگوید: «گروه سنی تعیین کننده برای انقلاب در ایران امروز، «نسل هزاره» یا همان نسل ایگرگ و وای هستند. نسلی که در اواخر دهه بیست و سی سالگی خود به سر میبرند.[…] ۴۰درصد بازداشتشدگان اخیر در ایران زیر بیست سال بودهاند. یعنی جوانترها نیروی اصلی این جنبش هستند، که برای شروع کار خیلی هم خوب است. اما باید جمعیت ۲۵ تا ۴۵ سال هم به آنها بپیوندند. به نظر من، تا زمانی که این گروه سنی حاضر نباشد، شغل و جایگاه و زندگیاش را به خطر بیندازد و به خیابان برود، اتفاقی نمیافتد».
آصف بیات هم مینویسد: «حضور سنگین جوانان در خیابانهای خیزش عمدتاً به «استطاعت جوانی» آنها مربوط میشود. یعنی تواناییهای جسمی، چابکی و انرژی، آیندهنگری و تحصیلات، و رهایی نسبی از مسئولیت (برخلاف پدر و مادر)، جوانان را در رابطه با کنشگری رادیکال و سیاست خیابانی از دیگر گروههای اجتماعی متمایز میکند. اما این جوانان علیرغم نمایشهای خارقالعاده در سیاست خیابانی بهخودیخود نمیتوانند تغییری دگرگونساز در توازن نیروهای سیاسی ایجاد کنند. تغییر دگرگونساز تنها زمانی آغاز میشود که مردم عادی مانند والدین، فرزندان، کارگران، مغازهداران، متخصصان و غیره اعتراضات خارقالعاده جوانان را به جریان عام اجتماعی پیوند زنند».
و سعید مدنی هم همدلانه سخنی از از گلدستون نقل میکند که «اگر اعتراضات محدود به نسل جدید بماند، میتوان آن را سرکوب کرد، گروهی که تعیین کنندۀ آیندۀ اعتراضات است همین نسل «هزاره» هستند. به نظر میرسد آنها تاکنون به دلایل متنوعی همچنان تصمیم نگرفتهاند که به صورت جدی مقابل رژیم قرار گیرند». مدنی علاوه بر این مینویسد «تا وقتی دامنۀ مطالبات خیزش مهسا در محدودۀ سبک زندگی و تبعیض علیه زنان باقی بماند و مسائل و مشکلات اقتصادی و مطالبات مرتبط با آن را دربر نگیرد نمیتوان انتظار داشت که ترکیب سنی معترضان متناسب با ترکیب گروههای سنی جامعه شود»
خبر خوب؛ انقلاب غیر قابل پیشبینی است
«اگر زلزله را میشود پیشبینی کرد، انقلاب را هم میشود. انقلاب مثل وضعیت آبوهوا نیست که پیشبینی کنیم و کمابیش درست دربیاید. شما ممکن است به چشم ببینید که هوا طوفانی است، اما معیار علمی برای سنجش هم دارید. مثلاً میدانید وقتی فشار جوی میافتد، یعنی طوفان در راه است، یا احتمال وقوعش زیاد است. اما درمورد انقلابها چنین متر و معیاری نداریم».
این را هم جک گلدستون در آغاز مصاحبه با آسو گفته است.
از سوی دیگر علیرغم توصیفهای واقعگرایانه و ظاهرا ناامیدکنندهای که در نوشتهها و تعابیر این سه نفر وجود دارد، اما در همینحال هر سه برای موفقیت این خیزش هویتیابی و سازماندهی را راهکاری ناگزیر میدانند و امیدوارانه از آینده و جنبش و وضعیتی انقلابی میگویند.
گلدستون میگوید «آینده از پیش نوشته نشده، آینده ساخته میشود. ممکن است فرصتهایی پیش بیاید و رهبرانی بیایند و آیندهای بهتر بسازند. من فکر نمیکنم امروز و فردا باشد، اما شاید در یکیدو سال آینده جنبش جدیدی روی جنبشهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ و جنبش اخیر بنا شود و از آنها فراتر رود. پیشتر هم گفتم: من فکر میکنم با مرگ خامنهای ــ که ممکن است دور نباشد ــ وضعیت دگرگون میشود و فرصتهایی تازه پدید میآید. در آن بزنگاه کسی بیشترین نفع را میبرد که آمادهتر از دیگران باشد و برای آن لحظه برنامهریزی و سازماندهی کرده باشد»
آصف بیات مینویسد «سرکوب حاکمیت و خستگی معترضان احتمالاً موجب کاهش اعتراضات میشود. اما این لزوما به معنای پایان جنبش نیست. بلکه به معنای پایان یک چرخه از اعتراضات است قبل از اینکه جرقهای دیگر موج دیگری را موجب شود . ما حداقل از سال ۱۳۹۶ شاهد چنین چرخههایی بودهایم. ولی آنچه چرخه کنونی را متمایز میکند این است که گویی جامعه را وارد یک «مسیر انقلابی» کرده است، بدین معنا که بخش بزرگی از جامعه همچنان به فکر کردن، خیالپردازی، و انجام کارها بر اساس آیندهای متفاوت یا «انقلاب» ادامه میدهد. در این حالت، قضاوت مردم در مورد مسائل کشور اغلب با طنین «اینا رفتنی اند» در اعماق ذهنشان شکل می گیرد، بهطوری که هر نارسایی روزمره (مانند کمبود آب) شکست حاکمیت تلقی میشود و هر عمل اعتراضی (مثلاً در مورد دستمزدهای معوقه) اقدام انقلابی. چنین ذهنیت و روانشناسی سیاسی، وضع موجود را موقتی میپندارد و تغییر را گریزناپذیر؛ تغییری که تنها زمانش نامشخص است. از اینرو در چنین جامعهای، دورههای متناوب آرامش و ناآرامی میتوانند آنچنان ادامه یابند تا بالاخره به وضعیت «قدرت دوگانه» یا «وضعیت انقلابی» منتهی شوند».
و سعید مدنی هم با تاکید بر اینکه «خیزش مهسا» تا رسیدن به وضعیتی که آن را «جنبش» مینامیم، راه دشواری در پیش دارد، میافزاید «بیگمان تداوم آن پس از صد روز به معنای استعداد آن برای تبدیل شدن به یک جنبش تمام است». از نظر مدنی «با توجه به منابع و قدرت بسیج معترضان از یک سو و هچنین منابع و قدرت نظام حکمرانی در کنترل اوضاع به نظر میرسد محتملترین سناریو توقف و خاموشی اعتراضات کنونی باشد[…اما ] از فردای خاموشی اعتراضات کنونی باید انتظار موج بعدی اعتراضات را داشت. موج اعتراض یا اعتراضات بعدی همسو و همجهت با چرخۀ اعتراضات کنونی است؛ یعنی اعتراضات بعدی دامنۀ جغرافیایی وسیعتر خواهد داشت و سیر اعتراضات از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچکتر ادامه پیدا میکند. علاوه بر این، موج اعتراضات بعدی رادیکالتر و احتمالا به همین میزان تهاجمیتر خواهد بود».