مجتبی قطبی: علیرضا آخوندی نماینده ایرانی‌تبار سوئد، فرصت‌طلب سیاسی

آوریل 7, 2023

 مجتبی قطبی: علیرضا آخوندی نماینده ایرانی‌تبار سوئد، فرصت‌طلب سیاسی

بر اساس قانون فیزیک پاسکال، هر فشاری که بر نقطه‌ای از یک جسم سیال که در حال تعادل است وارد شود عیناً به همة اجزای آن سیال منتقل می شود.

 پس شاید چندان عجیب نیست که در جامعه‌ای در بحران و در شُرُف تحولات و تغییر بنیادین که از قاعده‌ی «تغییر و تحول» پیروی می کند، فرصت‌طلبان سیاسی نیز به تحرک درآیند.

اومبرتو اِکو “Umberto Eco” در کتاب «سرگذشت جامعه سیال« می‌نویسد: “بحران در مفهوم جامعه، فردگرایی خودسرانه‌ای را افزایش می‌دهد، مردم دیگر همشهری نیستند، بلکه رقبایی هستند که باید چهارچشمی مراقب آن‌ها بود. این سوبژکتیویسم، ذهنیت‌گرایی، پایه‌های مدرنیته را تهدید کرده، آن را آسیب‌پذیر ساخته و موقعیتی بدون هیچ نقطۀ مرجعی ایجاد کرده است که در آن همه چیز به نوعی سیالیت تبدیل می‌شود. قطعیت قانون از بین می‌رود، نظام قضایی به عنوان دشمن در نظر گرفته می‌شود و تنها راه‌حل، برای افرادی که هیچ نقطۀ مرجعی ندارند این است که خود را به هر قیمتی در معرض دید قرار دهند و این انگشت‌نما شدن را به‌عنوان یک ارزش در نظر گیرند…

یکی از این نوع فرد گرایان و فرصت طلبان فردی به نام علیرضا آخوندی است که اخیرا، بدنبال اعتراضات اخیر مردم ایران برای سرنگونی رژیم آخوندی به میدان آمده است. این فرد علیرغم اینکه امروز به عنوان مجری تجمع “شه زدگان” و سلطنت طلبان پا به میدان گذاشته است، سخنرانی می‌کند و به گردهمائی فراخوان میدهد.

علیرضا آخوندی کیست؟

علیرضا آخوندی ۴۳ ساله، متولد اصفهان، در سن ۱۱ سالگی به همراه پدر و مادر و برادرانش از ایران به سوئد آمد. دارای پسری ۹ ساله است و از همسرش جدا شده است.

او خود را ایرانی نمی‌داند و می‌گوید: “من یک سوئدی هستم و فقط پرچم سوئد را قبول دارم، در مورد موضوع پرچم شیر و خورشید، موضوعی فرعی است و کسانی که به این موضوع می پردازند سایبری هستند..!!!”

آخوندی از سپتامبر ۲۰۱۸ به عنوان نماینده پارلمان سوئد از حوزه انتخابیه استکهلم مشغول فعالیت است و به عنوان کارشناس بازار کار مشغول به کار است. آخوندی به قول خودش “۲۰سال پیش و به طور اتفاقی به سیاست و حزب سنتر راه یافته است.” او خود می گوید که اولین بار به حزب دموکرات مسیحی ها رأی دادم تا شاید برای پیدا کردن شغل به وی کمک کند. او اعتراف میکند که عرضه پیدا کردن کار را نداشته و میگوید: ”من بیش از۶۰۰ درخواست کار فرستاده بودم و جایی کار پیدا نمی‌کردم. نهایتاً توانستم در دفتر حزب سنتر در “سودرتلیه” واقع در جنوب استکهلم ، از شهرهای سوئد، مشغول به کار شوم”.

علیرضا آخوندی در سال ۲۰۱۲ سه شرکت را اداره می کرد که نهایتاً آنها را به ورشکستی کشاند. وی در مدت سه سال از پرداخت دستمزد به کارکنان شرکتها خودداری میکند که آنها مجبور می‌شوند برای هزینه معیشت خود از طریق ضمانت دستمزد از سوی دولت دریافت کنند .

در سال ۲۰۱۲، آخوندی، پس از ورشکستگی شرکت ”Face & Body Vällingby AB” ، از سوی اداره جرایم محیط زیستی سوئد مورد ردیابی قرار میگیرد. این شرکت با ۴۵ کارمند بین سال‌های  ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۱ فعال بود. آخوندی به دلیل عدم ثبت تراکنش های تجاری خود برای بیش از دو سال – از سال ۲۰۰۹ و به دلیل تخلفات حسابداری محکوم شد. اما این حکم به حبس تعلیقی و به ۵۰ روز جریمه نقدی تغییر پیدا کرد. آخوندی همین سیاست سیستماتیک به ورشکستگی کشاندن شرکتها را ادامه میدهد. وی در سال ۲۰۱۲ شرکت سهامی درمیکر”Dermacare i Sverige AB” و در سال ۲۰۱۳ شرکت  سهامی وارداتی بروما  ” Bromma Import AB” را به ورشکستگی کشاند.

یکی از کارکنان زن این شرکتها توضیح می‌دهد که وی از آخوندی دوبار به دلیل عدم پرداخت حقوقش شکایت کرده است. او وقتی خبر انتخاب آخوندی را به عنوان نماینده مجلس می شنود می گوید: 

”آه چقدروحشتناک، این کاملاًدیوانگی محض است که اویک سیاستمدارشود.”  

اوواقعاًفردنفرت انگیزی استگاهی اوقات ماپنج ساعت متوالی بدون وقفه روی ماساژکارمی‌کردیم – واین کارازنظرفیزیکی سخت است – وبعداو می‌آمدو فقط آنجامی‌ایستادوسرمافریادمی‌زدکه پول کافی درنمی‌آوریم من یکی ازکسانی بودم که طولانی‌ترین زمان نزداوکارکردم،اما اکثرکارکنان بعدازیک ماه کارراترک کردندواقعاسخت بود.”

به گزارش رسانه های سوئد دلیل عدم پرداخت حقوق کارکنان، تصمیم آخوندی و همسرش برای بستن شرکتها و اعلام ورشکستی بود که سه ماه قبل آن اخراج همه کارکنان را اعلام می‌کنند. این زن با زوج آخوندی به توافق رسیده بودند که ساعات معینی را در سالن آخوندی کار کند در حالی که بخشی از وقت خود را در سالن دیگری کار می کرد. وقتی که این زن شغل جدیدی پیدا کرد. تصمیم گرفت به طور کامل شرکت آخوندی را به نفع شغل جدید ترک کند. آخوندی از این تصمیم شدیدا عصبانی میشود و و  حقوق وی را پرداخت نمی‌کند. به گفته این زن کارکنان زیادی مورد آسیب آخوندی قرار گرفته بودند اما جرات تعقیب وی را نداشتند. 

آخوندی نه تنها از پرداخت حقوق کارکنان شرکت خوداری میکرد، بلکه از پرداخت هزینهای تلفن شرکت هم سرباز زده بود. در همین مورد شرکت مخابراتی Tele2 نیز از او به دادگاه شکایت می‌برد که دادگاه آخوندی را مجبور به پرداخت ۴۰۰۰ کرون به شرکت مخابراتی کند.  

طبق اطلاعاتی که در سایت خبرها24 ”Nyheter24” منتشر کرده است شرکت مرسدس بنز در پایان سال ۲۰۲۱ از آخوندی به دلیل عدم پرداخت مسافت پیموده شده و خسارت وارده به وسیله نقلیه ای  که از سال ۲۰۱۸ تا ۲۸ دسامبر ۲۰۲۱ اجاره کرده بود به دادگاه شکایت برده بود. این دعوا در ابتدا منجر به یک حکم به اصطلاح غیبت شد. او ابتدا به پرداخت مبلغ ۲۹۲۷۵ کرون برای خسارت وارده به اتوموبیل، ۷۲۳۵ کرون برای کیلومتر اضافی و ۱۵۰۰ کرون برای هزینه در مجموع ۴۰۲۵۹ کرون محکوم میشود. علاوه بر این، طبق این حکم، آخوندی باید هزینه های حقوقی شرکت را به مبلغ ۱۰۸۰۰ کرون بازپرداخت کند. البته شرکت مربوطه این اتهامات خود را در سپتامبر ۲۰۲۲ پس گرفته و پرونده بسته میشود.

شما خود مجمل بخوانید از این محفل.

آیا به نظر شما چنین افرادی که در شارلاتانیزم و سیاه‌کاری اقتصادی سابقه درخشانی دارند می‌توانند مورد اعتماد مردم ایران قرار گیرند؟

مارکوس ویکسل، نماینده پارلمان از حزب دموکراتهای سوئد در یک نوشته خطاب به علیرضا آخوندی می‌نویسد: “اگر من یک سوئدی-ایرانی منتقد رژیم بودم، از بی تفاوتی شما کاملا شرمنده بودم. البته شما میتوانید در تجمعات بایستید و سخنرانی کنید. میتوانید یک تظاهرات ترتیب دهید، … اما آنچه واقعا اهمیت دارد عمل است. شما هیچ کاری در پارلمان انجام نداده‌اید وهیچ قدمی برای مردم ایران برنداشته‌اید.”

مارکوس ویکسل با اقدام جالبی از جستجو در موتور وبسایت پارلمان به این نتیجه میرسد که آخوندی در تمام مدت دوران نمایندگی اش فقط یک بار به واژه ایران مرتبط بوده است.

آیا به نظر شما کسانی مثل آخوندی که خود را ایرانی هم نمی‌دانند، می‌توانند سخنگوی مردمی باشند که بیش از عمر وی برای آزادی و دموکراسی مبارزه کرده‌اند، خون داده‌اند و می‌دهند؟

مجتبی قطبی فعال حقوق بشر،

منابع:

https://samnytt.se/avslojar-ekobrottsling-blev-centerpartiets-toppkandidat-han-ar-en-vidrig-manniska/

Dom Akhondi B6-12

Dom Akhondi FT3209-16

Dom Akhondi Solna TR FT 5924-12 Tredskodom 2013-04-12

اصلاح‌طلبان قلابی و فوبیای براندازی

اطلاح طلبان قلابی...

اطلاح طلبان قلابی…

این‌روزها همزمان با تقلای بچهٔ شاه و زینت‌المجالس برای به‌انحراف کشاندن قیام و دور کردن مردم از کف خیابان، شاهد آب افتادن دهان برخی از مهره‌های باند ورشکستهٔ اصلاحات قلابی هستیم. آنها گمان می‌کنند طرح مسائلی مانند مذاکره با عربستان از سوی باند غالب می‌تواند زمینه‌ساز بازگشت آنها به حاکمیت باشد و سهمی از قدرت را نصیب‌شان سازد اما گویی یادشان رفته است که جامعه در قیام دی ۹۶ از هر نوع تصور اصلاح این رژیم عبور کرد. انگار فراموش کرده‌اند که برای خامنه‌ای در وانفسای سرنگونی دیگر صرف نمی‌کند آنان را به بازی بگیرد

نگرانی اصلی اصلاح‌طلبان قلابی، پیشرفت خط براندازی در جامعهٔ ایران و سرنگونی زود هنگام تمامیت فاشیسم دینی است. اقبال جامعه به آلترناتیو دموکراتیک و مجاهدین از دید آنها پنهان نیست؛ از این رو فوبیای خود نسبت به سرنوشت محتوم نظام را به‌صورت‌های مختلف بروز می‌دهند.

در این میان برخی با آن که «استراتژی غلط و عملکرد غیردموکراتیک» خامنه‌ای را «موجب انباشت مشکلات» می‌داند اما راه چاره را در سرابی به نام «تغییر قانون اساسی» جست‌و‌جو می‌کند.

صادق زیبا‌کلام نیز در مناظره با یکی از چماقداران باند غالب می‌گوید:

«شما یکبار یک عمل نشان بده که در این ۴۴سال که رهبر خواسته باشد انجام بدهد، مقام معظم رهبری خواسته باشد انجام بدهد، بگوید من می‌خواهم اینکار را انجام بدهم. من می‌خواهم این سیاست را اعمال بکنم ولی قانون جلوی مرا گرفته است. شاه هم همین جوری بود. شاه هم هر کاری که دلش می‌خواست هر کاری که فکر می‌کرد درست است، انجام می‌داد رهبری و حکومت هم هر کاری که می‌خواهد انجام می‌دهد. ما انقلاب کردیم که حکومت هر کاری که دلش می‌خواهد نتواند انجام بدهد که حکومت کارهایی را بتواند انجام بدهد که طبق قانون می‌تواند انجام بدهد. ما واسه چی انقلاب کردیم. واسه این انقلاب کردیم که حکومت وقتی سیاستی را اعمال کرد، وقتی تصمیمی را گرفت به مجلس پاسخگو باشد چه پاسخگویی وجود دارد؟» (یوتیوب زیبا کلام. ۵فروردین ۱۴۰۲)

اما همین تئوریسین اصلاحات‌چی همین که کار به براندازی فاشیسم دینی و رهبر خودکامهٔ بدتر از شاه آن می‌رسد، با نگرانی می‌گوید:

«امیدوارم کار به آنجا نکشد به‌قول دکتر رنانی یک انقلاب از پایین یک انفجار از پایین… من معتقدم که براندازی ما را آنجوری نیست که ما در حقیقت را رستگار بکند. من معتقدم براندازی ما را از چاله در می‌آورد با سر می‌اندازد توی چاه. من معتقدم راه پیشرفت درس گرفتن از مشروطه تا به الآن هستش و آن هم تقویت بنیانهای دموکراتیک در جامعه ایران هستش» (همان منبع).

در این نقطه است که می‌توان به‌روشنی ماهیت آنها را دریافت؛ ماهیتی که جز در خدمت ابقای فاشیسم و تیره‌روزی این خلق نیست.

اصطلاح‌طلبان قلابی در منتهای رانده شدگی از قدرت و سپری شدن تاریخ مصرف‌شان، هم‌سو با بچهٔ شاه و زینت‌المجالس همراهش می‌توانند یکی در داخل و دیگری در خارج از ایران، براندازی و نیروی برانداز اصلی (مجاهدین و کانون‌های شورشی) را طرد و شیطان‌سازی کنند اما چیزی در سپهر سیاسی ایران ورق خورده است. این واقعیت را از زبان یک مهرهٔ اصلاح‌طلب بشنویم:

«مردم ما دیگر اعتمادی به صاحب منصبان‌شان در ادارهٔ امور ندارند. بحران اعتماد. هر چیزی را بیرونی‌ها بگویند، مردم قبول می‌کنند، هر چیزی را داخل بگویند، قبول نمی‌کنند… توی این تحولات اخیر، در ادامه اون مشروعیت زدایی ساختار سیاسی کشور، اتفاقی که افتاده این است که حتی حاکمیت بخواهد از ما [اصلاح‌طلبان] و ما هم بخواهیم کمکش کنیم، نمی‌توانیم کمکش بکنیم؛ چون ما همه دیسفانکشین شدیم ما همه همه کارکردهایمان از دست (داده‌ایم) و این خودش یک خطر دیگر است» (فیاض زاهد. دیدارنیوز. ۷فروردین ۱۴۰۲).

منظورش به‌صورت رک و صریح این است که جامعهٔ در حال قیام ایران از اصلاحات قلابی نیز عبور کرده است و این باند مغبون حتی اگر خامنه‌ای نیز بخواهند نمی‌تواند از سقوط تمامیت نظام مانع شود.

***

آری، اکنون جامعه به‌جز براندازی به راهبرد دیگری نمی‌اندیشد. جوانان قیام‌آفرین امروزه با تأسی از کانون‌های شورشی و مقاومتی با سابقهٔ ۴دهه پرداخت قیمت به نقطه‌ای رسیده‌اند که حاضر هستند برای برافکندن این حکومت بهای تام و تمام آن را بپردازند. آنها را نمی‌شود با اعدام و زندان و شکنجه و شلیک ساچمه در خیابان‌ها متوقف کرد؛ زیرا بارها از مرگ خود عبور کرده‌اند:

«وقتی این‌ها [قیام‌آفرینان] را بازجویی می‌کردیم می‌گفتیم این کار شما براندازی است. می‌گفتند خب چی هست براندازی آخرش؟ می‌گفتیم اعدام می‌شی! بعضی از این‌ها گفتند، خب من شنیدم این را توی گزارش رسمی، توی جلسات که بعضی از این جوانها گفتند من سه بار خودکشی کردم، چیزی برای از دست‌دادن ندارم، چه آینده‌ای برای من ترسیم کردید؟!» (همان منبع)

چرا تراژدی ربودن انقلاب قابل تکرار نیست؟


https://article.mojahedin.org/
«بشارت و تبریک حقیقی در سال نو و نوروز خجستهٔ ۱۴۰۲ این است
به پشتوانه قیمت بیکران در رود خروشان خون شهیدان از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تا امروز
در اثر استمرار قیامهای شورشگران و خلق قهرمان از ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱
به شکرانهٔ نسل شورش و انقلاب و در پرتو مهر تابان مقاومت و آزادی ایران
به یقین می‌توان گفت برخلاف انقلاب مشروطه و انقلاب ضدسلطنتی این بار انقلاب ماندگار است و سرقت آن امکانپذیر نیست.»
طرح یک مسأله
آنچه خواندیم، بخشی از پیام ۲ فروردین ۱۴۰۲ مسعود رجوی است. در این بخش از پیام به این واقعیت اشاره شده که انقلاب دموکراتیک مردم ایران ربودنی نیست. برای تعمیق این موضوع نگاهی گذرا به دو انقلاب مشروطه و ضدسلطنتی ضروری است
از آنجا که در این مجال کوتاه نمی‌توان از تمامی زوایا به آنالیز این موضوع پرداخت. ناچار فقط به برخی رخدادها می‌پردازیم. آنچه در این مبحث برجسته می‌شود تلاش نوکیسگان همکاسه با استبداد و ارتجاع برای همرنگ نشان دادن خود با انقلاب و سرقت دست‌آوردهای آن است. فرصت‌طلبان و میوه‌چینان برای ربودن رهبری انقلاب و انحراف آن از مطالبات خود، فرزندان راستین انقلاب و آزادی را سر بریده‌اند. بدون رقم زدن این تراژدی نمی‌توانسته‌اند، انقلاب را بربایند
تجربهٔ تراژیک انقلاب مشروطه
در انقلاب مشروطه، بعد از به‌توپ بسته شدن مجلس از سوی محمدعلی‌شاه، فقط تبریز بود که پایداری پیشه کرد. این به‌دلیل دوراندیشی «مرکز غیبی تبریز» [تنها تشکیلات مخفی آن روزگار] بود که درگیری نظامی بین استبداد و انقلاب را پیش‌بینی می‌کرد و مردم تبریز را به مشق نظامی در هر کوی و برزن برمی‌انگیخت
این پیش‌بینی درست بود. تبریز از سوی قوای استبداد در محاصره قرار گرفت، وقتی محله‌های آن یکی پس از دیگری به تصرف درآمدند، فقط محلهٔ امیرخیز بود که تسلیم نشد؛ زیرا ستارخان سوار بر اسب، پرچم‌های سفید تسلیم را از سر در خانه‌های آن برکشید و تصمیم به مقاومت گرفت. این حرکت خارق‌العاده پس از شش ماه کارزار حماسی، مشروطه را دوباره به ایران بازآورد
«احمد کسروی»، در بررسی «تاریخ هیجده سالهٔ آذربایجان» به‌خوبی پرده از ماهیت فرصت‌طلبان و میوه‌چینان آن روزگار برمی‌دارد و در نقطهٔ مقابل، رشادت و پاکبازی سردارانی مانند ستارخان و باقرخان را می‌ستاید. او به این موضوع پرداخته است که چگونه رنج و خون انقلاب را مجاهدین متحمل می‌شوند ولی با پیروزی بر استبداد، فرصت‌طلبان حرفه‌ای، دست‌آوردهای انقلاب را می‌ربایند
«از شگفتی‌های تاریخ مشروطه است که چون محمد علی‌میرزا مجلس را برانداخت و مشروطه‌خواهان و سردستگان هر کجا بودند گریختند و یا به‌خاموشی گراییدند، ناگهان از میان توده یک ستارخان بی‌سواد بزرگ‌شدهٔ بیابان به‌پا برخاسته با جان به کوشش پرداخت و از هر گوشه صدها مردان از میان توده به یاری او شتافتند و جانبازانه زیر درفش او گردآمدند و دست برادری به‌هم داده جنگ را پیش بردند و روز به روز فیروزتر گردیدند و زمان به زمان بر نیرویشان افزود. کار به جایی رسید که از قفقاز صدها کسان به‌ یاری آمدند و از گیلان و اسپهان نیز شورش پدید آمد. سیزده ماه رشتهٔ کارها در دست این برخاستگان از میان تودهٔ انبوه بود که هم ریشهٔ خودکامگی را کنده، بار دیگر مشروطه را به ایران برگردانیدند و هم با سیاست همسایگان برآمدند. ولی همین که محمد علی‌میرزا برافتاد و بار دیگر وزیران و بزرگان و دانشمندان و این‌گونه برجستگان به میان افتادند و رشتهٔ کارها را به‌دست گرفتند و در سایهٔ خودخواهی و ناشایستگی و دغلکاری نه تنها کاری از پیش نبرده، کشور را دچار آشفتگی گردانیدند و با سیاست همسایگان نتوانستند برآمد. یک گناه بزرگترشان این بود که آن دسته‌های جانبازان و مردان غیرتمند را نیز فدای خودخواهی و سیاهکاری خویش ساختند.» (احمد کسروی. تاریخ هیجده سالهٔ آذربایجان. ج۲ ص ۱۲۹ ـ ۱۲۸)
خلع سلاح مجاهدان تبریز
درست مانند معامله‌ای که خمینی با مجاهدین کرد، در آن زمان نیز فرصت‌طلبان به قدرت خزیده برای انحراف انقلاب مشروطه، مجاهدان تبریز را مانع اصلی می‌دیدند تا جایی که چشم دیدن‌شان را در تهران نداشتند و برآن بودند که با ترفندهای مختلف آنان را از ایران بیرون کنند
«در تهران همین که آگاهی رسید که [ستارخان و باقرخان] از تبریز بیرون آمده‌اند، همگی مردم با شور و خروش به بسیج پیشواز و پذیرایی برخاستند. این جوش مردم روسیان را بر آن داشت که با آمدن ایشان به تهران نیز خرسندی نداده، به بیرون کردن از ایران بکوشند و این خواهش را از دولت کردند.» (همان منبع. ص۱۲۹)
وقتی نتوانستند مجاهدان تبریز این پرچمداران و فرزندان راستین انقلاب مشروطه را از ایران بیرون کنند، به بهانهٔ «حفظ امنیت»! طرح خلع سلاح آنها را در مجلس ریخته و اعلام کردند:«جز سپاهیان و پاسبانان شهربانی دیگری تفنگ و ابزار جنگ نتواند برداشت و از مجاهدان تا چهل و هشت ساعت این‌ها گرفته شود و هر گاه ایستادگی کردند گوشمال یابند.» (ص۱۳۴)
وقتی تمهیدات «دولت انقلابی»! در مورد خلع سلاح مجاهدان به جایی نرسید، پارک اتابک، محل اقامت موقت ستارخان و باقرخان را با دو توپ ماکزیم و یک توپ بیابانی و دو شصت‌تیر و نیز دو هزار و صد و سی ژاندارم و پلیس و قزاق و اجیرشدگان و اوباش تفنگ‌به‌دست به محاصره درآورد تا کار آن سرداران را یک‌سره سازد. در این ماجرای ننگین ستارخان از درگیری امتناع داشت و هنگامی که با رشادت تمام در صدد دفع مهاجمان بود، «تیری از تفنگ ورندلی به زانویش خورد» (ص۱۴۲) و او را خانه‌نشین و دق‌مرگ کرد
سیاق شناخته‌شدهٔ شیخ و شاه
غاصبان انقلاب مشروطه به ترور فیزیکی ستارخان اکتفا نکردند، برای ترور شخصیتی و سیاسی‌اش به انواع و اقسام شیطان‌سازی‌ها متوسل شدند
«اینان این رفتار را با او کرده و پایش را شکسته بودند، پس از آن برای پرده‌پوشی به‌سیاهکاری خود همیشه از ستارخان نکوهش‌هایی می‌سرودند که تا می‌توانستند به‌کاستن از ارج او می‌کوشیدند چون ستارخان بی‌سواد بود و پاره‌ای کلمه‌ها را نادرست بر زبان می‌راند [با آنکه بسیار شیرین سخن می‌گفت] اینان آنها را داستان ساخته در اینجا و آنجا می‌گفتند.» (ص ۱۴۵)
این سیاق شناخته شدهٔ شاه و شیخ در تاریخ معاصر ایران بوده است. خمینی، بزرگ‌ترین سارق انقلاب ضدسلطنتی نیز از همان آغاز می‌دانست که برای تحکیم سلطنت خود باید مجاهدین را سر ببرد. برای فراهم‌کردن مقدمات قتل‌عام‌شان ابتدا به آنها برچسب «منافق» و «التقاطی» زد و سپس حکم مهدور‌الدم بودن و قتل‌عام آنها را صادر نمود. شاه پیشتر از او مجاهدین را «خرابکار» و «مارکسیست اسلامی» نامیده بود
دجال قرن، به شم ضدانقلابی‌اش دشمن اصلی خود را مجاهدین می‌دانست؛ زیرا در «هزار احتمال یک احتمال»! نمی‌داد که آنها در برابر منویات او سر خم کنند و «سلطنت مطلقة فقیه» را به‌رسمیت بشناسند. از شگفتی‌های روزگار اینکه اکنون بچهٔ شاه نیز در مسیر تکرار تراژیک میراث شوم خمینی، مجاهدین را اصلی‌ترین دشمن خود می‌داند
ادعای «منفور بودن مجاهدین در داخل ایران» همانند فاکتی که از احمد کسروی در مورد سردار ملی نقل کردیم، از چنین خاستگاهی پایه و مایه می‌گیرد
«مثلت کمبود پایه»
خلق ما در انقلاب مشروطیت از فقدان سه عامل تعیین‌کننده (سازمان، ارتش و آلترناتیو دموکراتیک و میهنی) رنج می‌برد. خانم مریم رجوی در سخنرانی ۱۵ شهریور ۱۳۹۹ خود آن را «مثلث کمبودهای پایه» نامید. این مثلث کمبود باعث شده است که خیزش‌ها و جنبش‌های ملی در تاریخ معاصر ایران به نتیجه نرسد و انقلاب به‌دست فرصت‌طلبان و اپورتونیست‌ها ربوده و به انحراف کشیده شود
در انقلاب ضدسلطنتی، کادرها و رهبران سازمان مجاهدین تا ۳۰دی ۱۳۵۷ در زندان شاه بودند، پس از آزادی از زندان فرصت بسیار کمی در اختیار داشتند تا جنبش ملی مجاهدین را به یک سازمان سراسری تبدیل کنند. هنر آنها در برابر تنوره‌کشی‌های بی‌وقفة خمینی برای بستن فضای سیاسی، این بود که گام به گام برای رفع این مثلث کمبود کوشیدند. اقداماتی که در این راستا انجام شد از این قرار است
۱ـ تربیت کادرهای جان‌برکف و وفادار به آرمان آزادی از نسل آزاد شده‌ی انقلاب ضدسلطنتی
۲ـ تشکیل میلیشیای مجاهد خلق؛ این تشکل در تکامل طبیعی خود به «ارتش آزادیبخش ملی ایران» بالغ گردید
۳ـ ایجاد یک آلترناتیو دموکراتیک مرکب از نیروهای برانداز و آزادیخواه ـ با مرزبندی نه شاه و نه شیخ ـ به نام «شورای ملی مقاومت
۴ـ تدوین برنامهٔ دولت موقت و انتخاب یک رئیس جمهور برای دوران شش ماههٔ انتقال قدرت به مردم ایران
۵ـ اعلام جبهه همبستگی و دعوت از سایر جریانهای سیاسی برانداز و معتقد به جمهوری برای پیوستن به آن
۶ـ تشکیل کانون‌های شورشی برای سازمان‌دادن و هدایت قیام‌های مردمی در داخل ایران
۷ـ به‌دست گرفتن ابتکار عمل در صحنهٔ بین‌المللی و افکار عمومی با دیپلماسی انقلابی
چرا انقلاب دموکراتیک ربودنی نیست؟
اقداماتی که برشمردیم، شرط لازم و ضروری پیروزی مردم ایران بر فاشیسم دینی و آلترناتیوهای قلابی و دست‌ساز آن است. بدون یک جایگزین دمکراتیک، دست‌آوردهای انقلاب مردم ایران به چاه ویل فرصت‌طلبی و انحراف و استبداد خواهد ریخت
با این پیش‌فرض می‌توان گفت که این بار انقلاب دموکراتیک مردم ایران ربودنی نیست؛ به چند دلیل
۱ـ لازمه‌ی سرنگونی استبداد جرار دینی، درهم‌شکستن سپاه پاسداران و نیروهای سرکوبگر آن است. این مهم جز با سازماندهی، فداکاری و آتش امکان‌پذیر نیست. این انقلاب در فضای مجازی رخ نخواهد داد. بر روی زمین و در خیابانهای تهران و ایران رقم خواهد خورد
۲ـ تجربهٔ تراژیک خمینی برای همیشه سوخته است. هوشیاری و آگاهی مردم و نسل‌های انقلابی اجازه نخواهد داد یک خمینی‌گونهٔ دیگر با ترفند سوختهٔ «همه با هم»! بدون پلتفرم مشخص و با القائات امپراطوری رسانه‌ای سوار بر موج انقلاب مردم شود و گذشته را تکرار کند
۳ـ اقشار مختلف مردم ایران و به‌خصوص زنان و جوانان در انقلاب دمکراتیک و رهبری آن شرکت دارند. اکنون کانون‌های شورشی از پیشتازانی الهام می‌گیرند که هیچ چیز برای خود نمی‌خواهند و در ۴دهه‌ی گذشته به‌صورت جریانی امتحان پاکبازی پس داده‌اند
۴ـ استمرار بی‌وقفهٔ جنبش انقلابی از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ تاکنون و تکوین قیام‌های ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ در بستر آن، جایی برای عرض‌اندام بی‌هزینگی، فرصت‌طلبی و سرقت انقلاب باقی نگذاشته است. خلق قهرمان ایران با شعار فراگیر «مرگ بر ستمگر/ چه شاه باشه چه رهبر» سره را از ناسره بازمی‌شناسد و باج به شغال نخواهد داد
بدیهی است که وقوف به رفع این کمبود،‌ نمی‌تواند و نباید از تلاش جانانهٔ نیروهای انقلابی و دموکراتیک در این مقطع حساس از تاریخ میهنمان بکاهد. ارتجاع و استبداد در کمین ربودن انقلاب و دست‌آوردهای آن هستند. حضور گوش‌به‌زنگ فرزندان انقلاب در صحنه‌های گوناگون و افزودن به شدت کارزار می‌تواند آنها را برجای خود بنشاند. اکنون زمان سهمگین‌ترین کارزارهاست و نباید دمی از آنها غفلت کرد

ایران ۱۴۰۱»؛ انقلاب نبود، اعتراض بود، اما

 جمعه, 4ام فروردین, 1402

منبع این مطلب زیتوننویسنده مطلب: داریوش محمدی

توضیح: درج مقاله ای که ذیلا خواهید خواند به معنی تایید همه نظرات نویسندگان مربوطه نیست. اما ۶ ماه پس از آغاز جنبشی که سراسر کشور را فراگرفته و صدها کشته و هزاران زخمی و اسیر برجای گذاشت، تاملی بر نقاط ضعف و قوت این جنبش و چشم انداز آینده، لازم و مفید است. توصیه میشود که برای قضاوت، بهتر است مقاله را کامل مطالعه کنید:

«خیزش مهسا» به روایت سه جامعه‌شناس برجسته

 سال ۱۴۰۱ در حالی به‌پایان می‌رسد که گفت‌وگوی کوتاهی از لوئی‌شانزدهم و یکی از درباریانش بارها و بارها در شبکه‌ها و رسانه‌های اجتماعی فارسی‌زبان امیدوارانه هم‌رسان شد.
– این یک شورش است؟
– نه عالیجناب! این یک انقلاب است.

این‌هم‌رسانی‌ها و مشق‌کردن نامِ انقلاب در رسانه‌های اجتماعی، بسیاری از تحلیل‌گران و رسانه‌های جریان اصلی را هم وسوسه کرد تا دست‌ودل‌بازانه از «انقلاب» و «وضعیت انقلابی» بگویند. جدالِ شوراهای گذار و منشورها و رهبری‌‌، رویای «فردای براندازی» را برای خیلی‌ها امروزی کرد.

در این میان -دست‌کم- سه تن از برجسته‌ترین صاحب‌نظران جنبش‌های اجتماعی و انقلاب‌ها برداشت‌ها و تحلیل‌ متفاوتی از اعتراضات پس از مرگ دلخراشِ مهسا ژینا امینی داشتند و اگرچه برای رساندن آن به گوش مخاطبان تلاش کردند اما کمتر شنیده شدند.

سعید مدنی، جامعه‌شناس و پژوهشگر جنبش‌های اجتماعی، آصف بیات، جامعه‌شناس و متخصص جنبش‌های اجتماعی و استاد دانشگاه ایلینو در آمریکا، و جک‌گلدستون جامعه‌شناس، مورخ و متخصص مطالعات انقلاب‌ها و جنبش‌های اجتماعی، در نوشتارها و گفتار‌های نسبتا بلندی نوشتند و گفتند که ایران در یک «وضعیت انقلابی» قرار ندارد و ما شاهد یک انقلاب نیستم.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید گزارش کوتاهی از نظرات این سه صاحب‌نظر برجسته درباره‌ی ماهیت اعتراضات ۱۴۰۱، نقطه ضعف اصلی و آینده‌ی احتمالی آن است. این سه جامعه‌شناس تألیف‌ها و آثار متعددی در زمینه جنبش‌های انقلابی دارند.  متن کامل نوشته‌های سعید مدنی و آصف بیات در زیتون و گفت‌وگوهای جک گلدستون در آسو و یورو‌نیوز منتشر شده است.

خبر بد؛ انقلاب نبود، اعتراض بود

یک‌ماه پس آغاز اعتراضات به قتلِ مهسا/ژینا امینی جک گلدستون در گفت‌وگویی یا یورونیوز تأکید کرد که برای رسیدن به مقدمات یک انقلاب «فاصله داریم» و «تنها زمانی اعتراضات به انقلاب منجر می‌شود که معترضان در طول زمان قدرت پیدا کنند».

چهار ماه بعد جک گلدستون در گفت‌وگو با آسو برای قرار گرفتن در یک «وضعیت انقلابی» شرط‌هایش را برشمرد و گفت ‌«اگر هر پنج شرط محقق بشود،‌ یعنی بحران انقلابی داریم، یا اصطلاحاً در وضعیت انقلابی هستیم». اما این پنج نشانه گلدستون هیچکدام در مورد اعتراضات ۱۴۰۱ در ایران به‌تمامی وجود ندارد. یعنی حکومت ایران بحران‌زده نیست و مشروعیتش را نزد همه‌ی مردم از دست نداده است. مردم آن‌چنان به خیابان نیامده‌‌اند تا اعتراضات گسترده کشور را فلج کند. معترضان در ساختار قدرت متحدانی ندارند‌ که نشان دهند حامی حکومت نیستند. نشانه‌ای از تردید در نیروهای مسلح به‌چشم نمی‌خورد و یا به معترضان نپیوسته‌اند. و سرانجام نیروهای خارجی یا با معترضان همراهی عملی نکرده‌اند و یا هنوز هم حاکمی حکومت‌اند و چه‌بسا کشورهایی مانند روسیه در حمایت از آن هم دخالت کنند.

آصف بیات هم، پنج‌ماه پس از آغاز اعتراضات در زیتون نوشت که وجود «وضعیت انقلابی» را در این برهه در ایران رد می‌کند. از نظر او «قدرت دوگانه»‌ای که در آن یک نیروی انقلابی سازمان‌یافته با حمایت میلیون‌ها نفر در مقابل دولت در حال فروپاشی و نیروهای امنیتی متفرق قرار بگیرد، شکل نگرفته «بلکه آن‌چه امروز شاهد آن هستیم، برخاستن یک جنبش انقلابی با الگوی اعتراضی، زبان و هویت خاص خویش است که می‌تواند جامعه را به یک مسیر انقلابی رهنمون شود».

سعید مدنی نیز مقاله تحلیلی بلندی را از داخل زندان برای انتشار به زیتون-و چند سایت دیگر- فرستاد و در آن اعتراضات اخیر را «کنش جمعی اعتراضی» ‌خواند؛ خیزشی که «انقلاب» نیست اما اگر هویت و سازمان خود را بیابد می‌تواند به یک جنبش تبدیل شود. «شورش، انقلاب، خیزش و جنبش مهمترین کنش‌های جمعی اعتراضی‌اند و هر کنش جمعی اعتراضی می‌تواند به انقلاب یا جنبش تبدیل شود».

او معتقد است «اعتراضات در وضعیتی میان شورش و جنبش قرار دارند و لذا برای نامیدن آن واژۀ «خیزش» (uprising) پیشنهاد می‌شود». مدنی با طرح چند سوال می‌پرسد «آیا خیزش «مهسا» قادر به ادامۀ حیات خود تا ارتقا به «جنبش انقلابی» خواهد بود؟ آیا این خیزش توانایی شکل دادن و تدوین یک ایدئولوژی یا هویت انقلابی -که از الزامات وقوع هر انقلابی است- را خواهد داشت؟ آیا تصور ذهنی نیروهای پیشبرندۀ این مجموعه کنش‌های اعتراضی، به ویژه جوانان، از خیزش به مثابۀ یک انقلاب سیاسی و اجتماعی است؟

از نظر سعید مدنی «بدون پاسخ به این سوالات بسیاری سوالات دیگر نمی‌توان عنوان انقلاب را برای اعتراضات اخیر به کار گرفت». او سپس به‌زعم خود به این سوالات پاسخ می‌دهد و آب پاکی را روی دست مخاطبان انقلابی می‌ریزد «علاوه بر شواهدی که نشان می‌دهد با وجود نارضایتی بالا و گسترده شرایط وقوع انقلاب تا اطلاع ثانوی در جامعه ایران مهیا نیست، درعین‌ حال انبوهی از ادبیات سیاسی و جامعه شناختی در سطح جهانی نیز وجود دارد که موید ناموفق بودن جنبش‌های انقلابی و اعتراضات خشونت‌آمیز در رسیدن به نتایج مطلوب به ویژه عدالت، دموکراسی، توسعه و امثال آن است که تجویز انقلاب را برای جوامع در برابر سوالات جدی قرار می‌دهد».

جک گلدستون هم کم و بیش بر همین نظر است. او با استناد به یک پژوهش جدید می‌گوید «میزان موفقیت جنبش‌های همراه با خشونت حدوداً یک‌چهارم شده و میزان موفقیت اعتراض‌های خشونت‌پرهیز کمتر از نصف. درنتیجه، به نظر می‌رسد این نظریه که اعتراض‌های خشونت‌پرهیز عموماً به ثمر می‌نشینند دیگر درست نیست. این می‌تواند به دو دلیل باشد. یکی اینکه حکومت‌ها یاد گرفته‌اند با اعتراض مردمی چطور مقابله کنند. علت دیگر این است که جنبش‌های اعتراضی در سال‌های اخیر، که به کمک اینترنت راه می‌افتند و رهبر و پیاده‌نظام سازمان‌یافته ندارند، آسان‌تر سرکوب می‌شوند. در واقع، این نوع اعتراض‌های بی‌رهبر خودجوش برای شروع و راه‌انداختن یک جنبش انقلابی خوب است، اما برای مقاومت در برابر سرکوبْ زیاد مؤثر نیست».

Z کافی نیست، Y هم باید بیاید

در حالی‌که بسیاری از تحلیل‌گران حضور پرشور و برجسته دهه هشتادی‌ها را در اعتراضات ۱۴۰۱ می‌ستودند، این سه صاحب‌نظر برجسته گفتند و نوشتند که حضور نسل زد در این اعتراضات کافی نیست و تا وقتی که ناراضیان ۲۵ تا ۴۵ سال ایران به اعتراضات نپیوندد، «اتفاقی نمی‌افتد».

گلدستون می‌گوید: «گروه سنی تعیین کننده برای انقلاب در ایران امروز، «نسل هزاره» یا همان نسل ایگرگ و وای هستند. نسلی که در اواخر دهه بیست و سی سالگی خود به سر می‌برند.[…] ۴۰درصد بازداشت‌شدگان اخیر در ایران زیر بیست سال بوده‌اند. یعنی جوان‌ترها نیروی اصلی این جنبش هستند، که برای شروع کار خیلی هم خوب است. اما باید جمعیت ۲۵ تا ۴۵ سال هم به آن‌ها بپیوندند. به نظر من، تا زمانی که این گروه سنی حاضر نباشد، شغل و جایگاه و زندگی‌اش را به خطر بیندازد و به خیابان برود، اتفاقی نمی‌افتد».

آصف بیات هم می‌نویسد: «حضور سنگین جوانان در خیابان‌های خیزش عمدتاً به «استطاعت جوانی» آنها مربوط می‌شود. یعنی توانایی‌های جسمی، چابکی و انرژی، آینده‌نگری و تحصیلات، و رهایی نسبی از مسئولیت (برخلاف پدر و مادر)، جوانان را در رابطه با کنش‌گری رادیکال و سیاست خیابانی از دیگر گروه‌های اجتماعی متمایز می‌کند. اما این جوانان علی‌رغم نمایش‌های خارق‌العاده در سیاست خیابانی به‌خودی‌خود نمی‌توانند تغییری دگرگون‌ساز در توازن نیروهای سیاسی ایجاد کنند. تغییر دگرگون‌ساز تنها زمانی آغاز می‌شود که مردم عادی مانند والدین، فرزندان، کارگران، مغازه‌داران، متخصصان و غیره اعتراضات خارق‌العاده جوانان را به جریان عام اجتماعی پیوند زنند».

و سعید مدنی هم همدلانه‌ سخنی از از گلدستون نقل می‌کند که «اگر اعتراضات محدود به نسل جدید بماند، میتوان آن را سرکوب کرد، گروهی که تعیین کنندۀ آیندۀ اعتراضات است همین نسل «هزاره» هستند. به نظر می‌رسد آنها تاکنون به دلایل متنوعی همچنان تصمیم نگرفته‌اند که به صورت جدی مقابل رژیم قرار گیرند». مدنی علاوه بر این می‌نویسد «تا وقتی دامنۀ مطالبات خیزش مهسا در محدودۀ سبک زندگی و تبعیض علیه زنان باقی بماند و مسائل و مشکلات اقتصادی و مطالبات مرتبط با آن را دربر نگیرد نمی‌توان انتظار داشت که ترکیب سنی معترضان متناسب با ترکیب گروه‌های سنی جامعه شود»

خبر خوب؛ انقلاب غیر قابل پیش‌بینی است

«اگر زلزله را می‌شود پیش‌بینی کرد، انقلاب را هم می‌شود. انقلاب مثل وضعیت آب‌وهوا نیست که پیش‌بینی کنیم و کمابیش درست دربیاید. شما ممکن است به چشم ببینید که هوا طوفانی است، اما معیار علمی برای سنجش هم دارید. مثلاً می‌دانید وقتی فشار جوی می‌افتد، یعنی طوفان در راه است، یا احتمال وقوعش زیاد است. اما درمورد انقلاب‌ها چنین متر و معیاری نداریم».

این را هم جک گلدستون در آغاز مصاحبه با آسو‌ گفته است.

از سوی دیگر علی‌رغم توصیف‌های واقع‌گرایانه و ظاهرا ناامید‌کننده‌‌ای که در نوشته‌ها و تعابیر این سه نفر وجود دارد، اما در همین‌حال هر سه برای موفقیت این خیزش هویت‌یابی و سازماندهی را راهکاری ناگزیر می‌دانند و امیدوارانه از آینده و جنبش و‌ وضعیتی انقلابی می‌گویند.

گلدستون می‌گوید «آینده از پیش‌ نوشته نشده، آینده ساخته می‌شود. ممکن است فرصت‌هایی پیش بیاید و رهبرانی بیایند و آینده‌ای بهتر بسازند. من فکر نمی‌کنم امروز و فردا باشد، اما شاید در یکی‌دو سال آینده جنبش جدیدی روی جنبش‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ و جنبش اخیر بنا شود و از آن‌ها فراتر رود. پیش‌تر هم گفتم: من فکر می‌کنم با مرگ خامنه‌ای ــ که ممکن است دور نباشد ــ وضعیت دگرگون می‌شود و فرصت‌هایی تازه پدید می‌آید. در آن بزنگاه کسی بیشترین نفع را می‌برد که آماده‌تر از دیگران باشد و برای آن لحظه برنامه‌ریزی و سازماندهی کرده باشد»

آصف بیات ‌می‌نویسد «سرکوب حاکمیت و خستگی معترضان احتمالاً موجب کاهش اعتراضات می‌شود. اما این لزوما به معنای پایان جنبش نیست. بلکه به معنای پایان یک چرخه از اعتراضات است قبل از اینکه جرقه‌ای دیگر موج دیگری را موجب شود . ما حداقل از سال ۱۳۹۶ شاهد چنین چرخه‌هایی بوده‌ایم. ولی آنچه چرخه کنونی را متمایز می‌کند این است که گویی جامعه را وارد یک «مسیر انقلابی» کرده است، بدین معنا که بخش بزرگی از جامعه همچنان به فکر کردن، خیال‌پردازی، و انجام کارها بر اساس آینده‌ای متفاوت یا «انقلاب» ادامه می‌دهد. در این حالت، قضاوت مردم در مورد مسائل کشور اغلب با طنین «اینا رفتنی اند» در اعماق ذهن‌شان شکل می گیرد، به‌طوری که هر نارسایی روزمره (مانند کمبود آب) شکست حاکمیت تلقی می‌شود و هر عمل اعتراضی (مثلاً در مورد دستمزدهای معوقه) اقدام انقلابی. چنین ذهنیت و روانشناسی سیاسی، وضع موجود را موقتی می‌پندارد و تغییر را گریزناپذیر؛ تغییری که تنها زمانش نامشخص است. از این‌رو در چنین جامعه‌ای، دوره‌های متناوب آرامش و ناآرامی می‌توانند آن‌چنان ادامه یابند تا بالاخره به وضعیت «قدرت دوگانه» یا «وضعیت انقلابی» منتهی شوند».

و سعید مدنی هم با تاکید بر این‌که «خیزش مهسا» تا رسیدن به وضعیتی که آن را «جنبش» می‌نامیم، راه دشواری در پیش دارد، می‌افزاید «بی‌گمان تداوم آن پس از صد روز به معنای استعداد آن برای تبدیل شدن به یک جنبش تمام است». از نظر مدنی «با توجه به منابع و قدرت بسیج معترضان از یک سو و هچنین منابع و قدرت نظام حکمرانی در کنترل اوضاع به نظر می‌رسد محتمل‌ترین سناریو توقف و خاموشی اعتراضات کنونی باشد[…اما ] از فردای خاموشی اعتراضات کنونی باید انتظار موج بعدی اعتراضات را داشت.‌ موج اعتراض یا اعتراضات بعدی هم‌سو و هم‌جهت با چرخۀ اعتراضات کنونی است؛ یعنی اعتراضات بعدی دامنۀ جغرافیایی وسیع‌تر خواهد داشت و سیر اعتراضات از شهرهای بزرگ به شهرهای کوچکتر ادامه پیدا می‌کند. علاوه بر این، موج اعتراضات بعدی رادیکال‌تر و احتمالا به همین میزان تهاجمی‌تر خواهد بود».

مسعود رجوی: درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

مسعود رجوی-۲۲ اسفند ۱۴۰۱

درماندگی بچه شاه از «سلطنت انتخابی» تا «فراسوی» سلطنت و جمهوری

و منشور بی‌یال و دم و اشکم «گذار از جمهوری اسلامی» بدون تعیین‌تکلیف سلطنت و جمهوری

«ابتدا با تکیه بر فعالیت‌های خارج کشور» برای فراهم کردن زمینهٔ مشارکت «کنشگران داخل کشور»

آکنده از «رایزنی» با دولتهای خارجی و ردیف‌کردن کنوانسیونهای بین‌المللی

تا در «گام‌های بعدی با حضور کنشگران داخل ایران» نوبت به «راهکارهای انتقال قدرت»

در «فرآیندی خشونت‌پرهیز» برسد!

این است علائم آشکار آلترناتیو دیکتاتوری و وابستگی با کلی‌بافی دربارهٔ «حکمرانی دموکراتیک»

البته با «ادغام» نیروهای سپاه در ارتش برای «دفاع از یکپارچگی سرزمینی»

مبادا ملیت‌های تحت ستم سرپیچی نموده و به «تمرکز زدایی» قناعت نکنند

«ممنوعیت هر نوع مجازات خودسرانه در دوران گذار» هم یادتان باشد

مبادا به امثال پرویز ثابتی و رئیسی و نیری و اعقاب لاجوردی و صیاد شیرازی چپ نگاه کنید!

۱-گفته‌ایم و تکرار می‌کنیم که انکار انقلاب ضدسلطنتی توهین به مردم ایران و لگدمال کردن اعلامیهٔ جهانی حقوق‌بشر و مشخصاً حق شورش و قیام علیه ستمگر به‌عنوان آخرین علاج بشر است.

۲۳۴سال از انقلاب کبیر فرانسه می‌گذرد. آیا دیده‌اید کسی به انقلاب مردم فرانسه اهانت کند؟ در حالی که همه سرنوشت شاه و زنش ماری آنتوانت و آنچه را پس از آن در فرانسه واقع شده به‌روشنی می‌دانند.

آیا سرود ملی فرانسه و بزرگداشت مقاومت یک خلق را شنیده‌اید؟ آیا هنوز فرمان «مسلح شدن شهروندان» و «تشکیل گردانها» و بانگ «به‌پیش» طنین‌انداز نیست؟

۲-گفته‌ایم و تکرار می‌کنیم که بی‌جواب گذاشتن «سلطنت یا جمهوری» و موکول کردن آن به بعد یا پای صندوق رأی، به بهانهٔ برهم نخوردن وحدت، انکار حاکمیت و رأی جمهور ملت است. این فریبکاری و خیانت و انحراف و تفرقه به سود رژیم ولایت است.

۳-گفته‌ایم و تکرار می‌کنیم که دم زدن صوری از اتحاد، بدون ابطال شناسنامهٔ دیکتاتوریهای شاه و شیخ همان «همه با من» خمینی است. خمینی هم در خارجه «زیر درخت سیب» می‌گفت که پس از سقوط رژیم شاه چیزی نمی‌خواهد، به قم می‌رود و «طلبگی» پیشه می‌کند.

۴-گفته‌ایم و تکرار می‌کنیم که اصل موضوع «جبهه خلق» یا «جبهه مردم ایران» شامل تمام آنهایی است که خواستار سرنگونی دیکتاتوری و حاکمیت جمهور مردم ایران یعنی جمهوری «از طریق انتخابات آزاد، با رأی عمومی، مستقیم، مساوی و مخفی» هستند.

۵-گفته‌ایم و تکرار می‌کنیم که جبهه خلق با شاخص حاکمیت جمهور مردم، ابداع ما نیست. من درآوردی نیست. زیر حاکمیت رژیم‌های استبدادی یا وابسته، نمی‌توان و نباید مانند دموکراسی‌های غربی طیفی از راست به چپ یا از چپ به راست ترسیم و تقسیم کرد. تا فاشیسم و دیکتاتوری حاکم است، تا زمانی که حق حاکمیت مردم غصب شده و به سرقت رفته است، ابتدا باید جبهه خلق و ضدخلق تعیین‌تکلیف شود. تجربهٔ یکصد سال شاه و شیخ، به‌رسمیت شناختن مرزبندی ملی ایرانیان با دیکتاتوری و وابستگی برای رسیدن به آزادی و استقلال است. بنابراین شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر» راهبند استبداد و استعمار است.

۶-اکنون با صراحت و بی‌تعارف بگویید آن «کنشگران داخل» چه جنس و چه سنخ کنشگرانی هستند؟ اگر هویت آنها را نباید گفت، اقلاً ماهیت را بگویید. واقعاً کلمهٔ کلی و بی‌سمت و سوی «کنشگر» برای یک شخص سیاسی حقیقی یا حقوقی به چه معناست؟

آیا «برادران سپاه» و «دوستان اصلاح‌طلب» را هم شامل می‌شود؟ اگر منظور زنان و جوانان و مردان شورشگر بود که حتماً این خصلت ویژهٔ آنها را خاطرنشان می‌کردید. وانگهی اشخاصی که گفته می‌شود از داخل کشور متن را نوشته و ارسال کرده‌اند، تحت‌نظر رژیم بود یا نبود؟ مانند دفعهٴ پیش «سردار مدحی» مذکر یا مؤنثی در کار هست یا نیست؟

آخر ما مارگزیده هستیم و از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسیم. از جمله مجری پرتاب شدهٔ تلویزیون رژیم که داستان وکالت را علم کرد! به‌خصوص که قبل از هر چیز خط قرمز ۴۴ سالهٔ رژیم یعنی «دوری از سازمان منفور» ما سرموضعی‌های واجب‌القتل را علم کرد!

باور کنید ترس ما بی‌علت نیست! به جان شما، خودمان هم می‌دانیم که هیچ محبوبیتی نزد نظام و علاقمندان نداریم. چون می‌گویند ۱۷هزار نفر از آنها را کشته‌ایم! به‌قول شما روسری اجباری هم که داریم‌، ارتباطات بیرونی هم نداریم آن قدر که اگر با بچه شاه حرف بزنیم وا می‌رویم و فرومی‌پاشیم!

آخر، شاه خودش از طریق ثابتی و سایر کابل به‌دستان تحت‌امر با ما طوری حرف زد که مزه‌اش هنوز در کف پایمان هست! البته اعلیحضرت نیز مانند آقازاده به تمام کنوانسیونهای بین‌المللی و اعلامیهٔ جهانی حقوق‌بشر اعلام پیوستگی کرده بودند!

۷-اگر به کار بردن کلمهٔ «انحلال سپاه» به‌رغم ارتباطات اذعان شده، برای گرفتن بهانه از ما و برگرفته از مادهٴ ۴ سند وظایف دولت موقت از برنامهٔ شورای ملی مقاومت در ۴۱سال پیش است، حرفی نیست. اما پیچاندن و ادغام و استتار آن در «نیروهای نظامی دیگر چون ارتش در صورت اثبات عدم دخالت در جنایات و داشتن تخصص» هیچ کودکی را نمی‌فریبد. زیرا انحلال، یک تمامیت است و معنی روشنی دارد. والا همین حرف را می‌توان به ساواکی‌ها و اطلاعاتی‌ها هم تعمیم داد و مثل بچه شاه گفت که خود آنها تضمین امنیت و ثبات آینده هستند!

عجبا که همین دیروز از ژنرال کلارک فرمانده پیشین ناتو شنیدیم که در مورد کسانی که برای این رژیم کار می‌کنند می‌گفت باید «از این رژیم فاسد دست بکشند و یونیفرم خود را برای ملحق شدن به تظاهرات مردم پاره کنند» و می‌گفت که مردم می‌توانند بر خود حکومت کنند و «به دیکتاتور یا شاه مستبد نیاز ندارند».

ببین که تفاوت با بچه شاه از کجا تا به کجاست؟ یونیفرم هم یونیفرم است و سپاه و ارتش و انتظامی و غیرآن ندارد.

در مورد ارتش جمهوری آینده هم البته مؤسسان منتخب مردم تصمیم می‌گیرد. اما اگر نظر ما را بخواهند می‌گوییم ارتش آزادیبخش ملی ایران با همین زنان و مردان شورشگر که قیمت آزادی را داده و می‌دهند از کانون‌های‌شورشی گرفته تا پیشمرگان کرد و سلحشوران بلوچ و عرب و ترکمن و دلیران تنگستان و ماهشهر و لر و قشقایی و بختیاری و نوادگان ستارخان و کوچک خان و پسیان و البته پرسنل مردمی ارتش که مانند زمان شاه به مردم می‌پیوندند.

۸-نتیجه: ما دانش‌آموزان در زنگ انشای «منشور همبستگی و سازماندهی» خوب فهمیدیم که کلمات بی‌خطر «گذار» و «ادغام» و «یکپارچگی سرزمینی» و «کنشگران داخل کشور» با موزیک متن «خشونت‌پرهیزی» بی‌حساب و کتاب نیست. مضافاً بر آن همه «رایزنی با دولتها» (یحتمل برای اخذ پول‌های بلوکه شده ایران) و «ابتدا بر فعالیت‌های خارج کشور تکیه» زدن، همراه با طفره رفتن از راه‌کار مشخص برای انتقال قدرت، که فقط گریز از نقد و اکتفا کردن به نسیه است. گوئیا بیشتر چشم به « جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی» دوخته است.

ماحصل، بین دو گزینه تاب می‌خورد. یکی حمله خارجی و بر تخت و مسند نشاندن بچه شاه که سرابی بیش نیست. دیگری طرح استحاله و همبستگی با جناح‌هایی از همین رژیم. در مجموع منشورش پنبه‌دانه‌یی است. عاقلان را اشارتی کافیست.