موج جدید اعتراضات مردمی که از ۲۵ شهریور پس از مرگ مهسا (ژینا) امینی، برای رهایی میهن از این رژیم واپسگرا وجنایت کار برای رسیدن به آزادی، دمکراسی وعدالت اجتماعی وبرون رفت کشور از فقر وفساد، تبعیض و سرکوب، انزوای بینالمللی و پایان دادن به زندگی فلاکت بار تحمیلی، شدت گرفت، بستری فراهم کرده است تا جامعه با چهره واقعیتهای اجتماعی مواجه شود.
این موج جدید اعتراضات اما سبب شده است تا بازیگران متعددی با عناوین مختلف و متعدد به صحنه آمده و ایفای نقش کنند. در این میان اما ورود و در کنارهم قرار گرفتن بعضی از این بازیگران در خور تأمل است.
و یا سوگلی “هرزه سیاسی”، “مسیح” نوظهور، که هرروز یک ادا و اطوار در میآورد و از دامان کربی به دامن خاتمی و سپی با دگردیسی با “پهلویِ نازنینش، “یواشکی” در نقش پرستو به ماموریتهای محوله ادامه میدهد. و بدتر از همه، همنشینی کسانی با این جماعت است که خود را از انقلابیون میدانند ،عبدالله مهتدی، وعنوان رهبریت یک حزب انقلابی! را به یدک میکشند، با عنوان کردن اینکه “جمهوری اسلامی دشمن مشترک همه ایرانیان است” سیاست “ولاکن همه با هم” را تبلیغ میکند و سرکوب و کشتار اکراد توسط رژیم سابق را فراموش کرده و در کنار کسانی قرار میگیرد که مدتی است دستشان از سلاخی مردمشان کوتاه شده. این جماعت هیچ ماموریتی ندارند غیر از آنکه این جنبش مردمی را از هدفهای اصلی و بنیانی آن منحرف و همچون جنبشهای گذشته به شکست بکشانند. عده ای از آنها آگاهانه و البته بعضاً از روی جهل و ساده اندیشی سیاسی.
هنرپیشگانی که خیالاتی شده و گمان میکنند که انقلاب و هدایت آن به مانند صحنه تئاتر یا لوکیشن فیلمبرداری است و هر لحظه به اجرای نقش جدیدی میپردازند. در یک صحنه از تئاتر، یکی مثل شاهزاده رضای صغیر، مردم ایران را به کیش خود پندارد و با پرروئی نانجیبانه از آنها طلب وکالت میکند. و یکی هم مثل “نویسنده نانجیب” حامد اسماعیلیون، در سناریوهای و فیلمنامههای خود به تشریح شعار “همه با هم” میپردازد، در صورتی شاهزاده وی از پیش هم تاج پادشاهی و هم ردای ریاست جمهوری را برای خود رزرو کرده است. و یا هنرپیشهای کهسالهاستکه تو خوابش به وقت سحر، آمدن “شهزاده” روئایی و زرین کمر خود را بر روی اسب سپید میبند، بازگشت سلطنت را بشارت میدهد. اما در صحنههای اصلیِ فیلمهای اکشن خود با درگیری و چماقداری علیه نیروهای اصلی این حرکتهای اعتراضی شعارمیدهند
این جماعت البته و صد البته سعی دارند تا افکار ضد مردمی و واپسگرایانه خود را در چهارچوب مدرنیته به “عوام الناس” غالب کنند.
آیا تاریخ به عقب برمیگردد و آیندە در انحصار شاە و سلطنت قرار میگیرد یا اینکە انقلاب در مسیر تاریخی خود همچنان برای تغییر بنیادی درحرکت است؟
این بلبشوبازار سیاست تا جائی پیش رفته است که اکنون یکی از دژخیمترین شکنجهگران دوران شاه به زبالهدان تاریخ انداخته شده، پرویز ثابتی، نیز جرآت یافته است تا خود را آفتابی کند و نه تنها از جنایات شاه دفاع کند بلکه طلبکارهم شده که چرا شاه تعداد بیشتری از “تروریستها” را به جوخههای اعدام نسپارد!
تعابیری کە از انقلاب در زمان و مکان میشود متناسب با وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تغییر فرم و معنایی پیدا میکند بە معنای در خود مفهوم انقلاب بطور مدوام انقلاب رخ میدهد.
معنای انقلاب Revolution)) درآغاز از اصطلاحات علم اخترشناسی بود و به معنای چرخش دورانی افلاک و بازگشت ستارگان به جای اول به کار میرفت و ابتدا در جامعهشناسی به معنای بازگشت به گذشتهاست، گذشتهای روشن یا بازگشت آزادیِ ازدَسترفته.
معنای دیگر انقلاب به تعبیر کلیسا از این واژه برمیگردد. از دیدگاه کلیسا مفهوم انقلاب در طبیعت برای جلوگیری از فروپاشی کلیسا و تداوم سلطە خود با اندکی تغییر معنایی ضروری پیدا میکند. همان معنایی که امروز رژیم قرون وسطی در تشریح ماهیتش به بکار میبرد.
در سال 1514 (1517-1512 the Fifth Lateran Council)، کلیسا هر گونە چشم انداز آیندە را الزاما در کنترل کلیسا میدانست، و برای کسانی کە بە آیندە به غیر از آنچە کلیسا تعیین کردە بود فکر میکردند مجازات سنگینی چون زندە سوزاندن در آتش در نظر گرفت. در همین رابطه کسانی همچون کشیش ایتالیایی، جیرولامو ساونارولا، (Girolamo Savonarola) ، را بە جرم آیندە نگری خارج از تعالیم کلیسا در سال ١۴٩٨ در میدان معروف فلوراس در آتش زندە سوزاندند. و بدین ترتیب بە هیچ کس اجازه برای پیشبینی چشم اندازِ آیندە غیر از آنچە کلیسا در نظر داشت نمیداد. کلیسا صلح و آیندە را بە ختم جهان و آن هم بە اتفاق قریب الوقوع اما در عین حال نامشخص از نظر زمانی موکول میکرد و بە این ترتیب آیندە و صلح بشری و هر آنچە کە ممکن بود در آیندە اتفاق بیفتد در دستان کلیسا برای زمان نا محدود و نامشخص باقی میماند.
در دوران پس از قرون وسطی که به رنسانس معروف است نگرش جدیدی به انسان پدیدار میشود. رنسانس دورانِ گذار بین سدههای میانه (قرون وسطی) و دوران جدید است. از رنسانس به عنوان جنبش فرهنگی مهمی یاد میشود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی، اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. انسانگرایی رنسانس باعث شد مردم به انسان و ارزشهای او ایمان بیاورند و این با تأکید تعصبوار بر فطرت گناهان انسان در تضاد بود.
با پایان رنسانس و آغاز مدرنیتە و عصر روشنگری، انقلابهای عظیمی در دانش و فلسفه به وجود میآید و عصر طلایی مسیحیت و تعبیر طبیعی و ستارە شناسانە از مفهوم انقلاب بە مرور رنگ میبازد و عصر دولتهای مستبد و مطلقە در اروپا آغاز میشود و دولتها و امپراتوریها نیروی بلقوە جانشین خدا میشوند. در چهارچوب همین دیگاه فکری بود که شاه سابق ایران نیز خود را ظل الله یا سایه خدا میدانست.
از انگلستان به عنوان گهواره عصر روشنگری یاد میشود اما سرزمین بالندگیِ روشنگری فرانسه بود، که در نهایت به دیگر کشورها از جمله آمریکا نیز گسترش یافت.
با انقلاب انگلستان در سال ١۶٨٨ و تغییر نظام سیاسی بدون جنگ داخلی و خونریزی و از طریق تقسیم قدرت، مفهوم انقلاب نیزبە دیگر عرصەهای زندگی انسان وارد میشود و بە مرور زمان انقلاب از آن مفهوم شورش و طغیان در عرصە سیاسی کە هموارە با جنگ داخلی همراە بود آزاد میشود. چرا پیش از آن نزاع تنها بر سر تسخیر قدرت و مواهب آن بوده و تغییر حکومت به منظور بهبود زندگی عموم در دستور کار شورشیان یا قیام کنندگان نبوده است.
اما با انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) و انقلاب آمریکا (۱۷۶۵–۱۷۸۳) آگاهی از آنچه به عنوان «سنت» گذشته شناخته میشد برای همیشه بحرانی شد، و «سنت» و ارتباط با آن را به دغدغهای مرکزی و پرسشی پیچیده بدل شد.
پس از وقوع انقلاب فرانسه جامعهشناسان و فلاسفه، انقلاب را اینگونه تشریح میکنند که ذات و ماهیت چیزی لزوماً عوض شده باشد. ایمانوئل کانت، در سال ۱۷۹۴ مقاله را با امضای محفوظ به چاپ رساند، قرن هجدهم را “قرن روشننگری” و «قرن انقلابها» نامید. به عقیده کانت “با یک انقلاب شاید براندازی خودکامگی فردی و زورگویی آزمندانه و یا قدرتپرستانه به دست آید. اما اصلاح واقعی شیوهی تفکر از آن برنمیآید و خامداوریهای تازه در کنار خامداوریهای کهن افزار رهبری تودهی عظیم اندیشهباختگان میشود.”
او در این مقاله عناصری مانند تعیین سرنوشت و تغییر شرایط زندگی تودهها به دست خودشان را مطرح کرد که هرگز تا پیش از آن وجود نداشت.
تغییرات در فرانسه در واقع جرقه اولیه ایجاد تفکر براندازی از راه انقلاب بود. راه حلی که خصوصاً در قرن بیستم در سراسر دنیا گسترش یافت.
پس از انقلاب های بزرگ ۱۷۷۶ در آمریکا و ۱۷۸۹ در فرانسه، ملت های مدرن مبارزه سیاسی را به عنوان درگیری بین چپ و راست قلمداد کردند، طیفی از ایدئولوژیها شامل سوسیالیسم، لیبرالیسم، محافظه کاری، ملی گرایی و بعدها از جمله کمونیسم و فاشیسم… این ایدئولوژیهای غالب مضامین جامعه صنعتی، ملت- دولتهای قدرتمند و دوران سیاست طبقاتی را منعکس می کردند.
اما امروزه مجموعه ای از دگرگونی های سریع اجتماعی و سیاسی بحران ایدئولوژی ها را در سراسر جهان برانگیخته است و عصر ما عصر متفاوتی است.
فناوری های جدید در عصر ارتباطات بافت اجتماعی سنتی صنعت سنگین را تهدید می کنند، افزایش جهانی شدن حاکمیت ملت-دولت را به چالش می گیرد و تقسیمات طبقاتی کمتر برجسته به نظر می رسد.
با توجه به این تغییرات، آیا ایدئولوژی های مدرن امروز چیزی برای گفتن به ما به عنوان شهروندان جهان دارند؟ جان شوارتزمنتل، از دانشگاه لیدز، در کتاب “ایدیولوژی و سیاست”، ایدئولوژیهای سنتی را در بحران میبیند و معتقد است که آنها” برای مقابله با مشکلات جامعه کافی نیستند” اما به طور قانع کننده ای استدلال می کند که ایدئولوژی های سیاسی هنوز چارچوب های سازمانی مهمی را برای بحث و عمل سیاسی فراهم می کنند.
عصر ایدئولوژیها رو به پایان رسیده است و مفهوم انقلاب هم دستخوش تغییرات اساسی شدە است. در عصر ما انقلاب، نظیرانقلابات بزرگ همچون انقلاب بریتانیا، انقلاب فرانسە، اکتبر روسیە و انقلاب چین نیست بلکه از جهات مختلف دچار “انقلاب” شدە است.
امروز انقلاب بە همە عرصەهای زندگی شخصی انسان وارد شدە است، انقلاب در واقع همە جا و هر روزە روی میدهد. گروهای مختلف اجتماعی برای کسب حقوقی کە پیشتر خود بر آن بە عنوان حقوق واقف نبودند بە خیابانهای میایند، افراد برای احقاق حقوق فردی خودشان تلاش میکنند و این حق پس از بە رسمیت شناختن بە عنوان حقوق شهروندی شناختە میشود و این در واقع نوعی انقلابی است که روی دادە است. انقلاب در تکنولوژی، انقلاب در تولید و کشاورزی و بلاخرە میتوان انقلاب را در همە زمینەها دید. این انقلابات ریز و درشت بە معنی عدم لزوم انقلاب بزرگ سیاسی نیست بلکە یک انقلاب بزرگ سیاسی نیازمند بە رسمیت شناختن این انقلابات ریز و درشت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، تکنولوژی، کشاورزی و غیرە است کە بدون در نظر گرفتن این انقلابات کوچک امکان انقلاب بزرگ غیر ممکن است.
ما باید بپذیریم کە انقلاب دیگر بە معنی برگشت بە نقطە آغازیان نیست بلکە انقلاب بایستی افق آیندە را ترسیم کند ولو اینکە این افق آیندە زیاد هم ڕوشن نباشد. ما باید بپذیریم کە انقلاب ساختاری است و بە عبارتی انسانها معمارهای اصلی انقلابها هستند. این چنین تصویر از انقلاب شرایط یک انقلاب را نیز متحول میکند. بە عبارت دیگر انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی لازم و ملزوم هم یکدیگر هستند و هیچ کدام بدون دیگری شرایط یک انقلاب بدون بازگشت بە نقطە اولی را نخواهند داشت.
اگر چه درغرب رشد معنایی انقلاب زمینە را برای گذار ریشەای و بدون باز گشت جامعە فراهم شده، اما در شرق و بویژه در ایران، انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی هیچ گونە سنخیتی بە لحاظ زمانی با هم ندارند. این موضوع باعث شده تا انقلاب سیاسی بدون پیش شرطهای انقلاب اجتماعی زمینە را برای باز گشت جامعە حتی در صورت انقلاب سیاسی بە نقطە اولی را فراهم کند.
شاید این یک دلیل اصلی شکست جنبشهای اخیر در ایران باشد. ۴۴ سال پیش مردم ایران انقلاب کردند. در طی این سالها بارها جنبشهای مردمی علیە جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته اما با شکست مواجهە شدند.
رژیم حاکم بر ایران این موضوع را بسیار خوب میداند و به همین دلیل است که بقایای شاه را با جمعی از نابخردان به بازی سیاسی کشانده است تا با خیمه شب بازی و تئاترهای مسخره خواست مردم ایران را برای یک تغییر بنیادین و دموکراتیک لوث و از مسیر اصلی منحرف کنند. از این طریق راحتر میتواند حرکتهای مردمی را سرکوب و از مسیر اصلی خود منحرف کند. اینجاست که انقلاب نوین دموکراتیک مفهوم اصلی خود را پیدا و معرفی میکند.
بە معنای دیگر انقلابی در ایران در حال وقوع است که مختصات یک انقلاب برگشت ناپذیر بودن دارد. رژیم حاکم بر ایران در مسیر انحلال و سرنگونی قرار گرفته و قابل بازگشت نیست. اما بدون انقلاب اجتماعی همیشە نیروهای ضد انقلاب پتانسیل بازگشت انقلاب بە نقطە پیش از انقلاب سیاسی را دارند. بهار عربی از جملە انقلاباتی است کە بدون انقلاب اجتماعی صورت گرفت. نیروهای ضد انقلاب کە از حمایت خارجی نیز برخوردار بودند توانستند انقلاب را در نطفە خفە کنند.